loading...

اخبار 2021

بازدید : 37
شنبه 30 مهر 1401 زمان : 10:43

موزه‌ای با یادگاری‌های ۳۱ شهید محمودآباد
«از پله‌هایی که با فرش پوشیده شده است، به موزه می‌رسیم، صدای مداح لابه‌لای سینه‌زنی‌های متوالی فضا را پر کرده است. تابوت خالی یکی از شهدای مدافع حرم در وسط موزه، پر است از دل‌نوشته‌های تک‌خطی و چندخطی.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، محل تهیه گزارش روی نقشه، بوستان شهدای محمودآباد را نشان می‌دهد و در چند کلمه اصفهان، صنعتی، بین حسین محمودآبادی و ولی‌عصر، خلاصه می‌شود. وعده ما محمودآباد است و قرار ما فرعی بعد از تیر چراغ برقی است که روی آن عدد پنج را سه مرتبه و بزرگ به صورت عمودی نوشته‌اند.

جاده فرعی، خاکی است و باید کمی با احتیاط از آن عبور کرد. به دیوارهای کاه‌گلی منقش به تصویر شهدا که می‌رسیم، یعنی مقصد را درست آمده‌ایم. آقای باقریان به استقبال ما می‌آید. مردی با قد حدود ۱۷۰ سانتیمتر و پیراهن مشکی به تن و مویی یک دست سفید و ریشی سفید و سیاه که البته سفیدش حسابی غالب‌تر است. عزادار پسر ۱۷ ساله‌ای از اقوامشان است که چند روز پیش بر اثر تصادف به رحمت خدا رفته است، این‌ها را خودش می‌گوید. بعد از صحبت‌های مرسوم، به سالنی می‌رسیم که تقریباً طول زیادی دارد. هیچ جای دیوار خالی نیست، دو طرف آن از عکس‌های شهدا پر است، البته با چیدمان مخصوص. شهدای هسته‌ای کنار هم، گوشه‌ای شهدای مدافع حرم، جایی برای شهدای روحانی و دیگر شهدا.

مقالات دیگر: خریدار فرش دست دوم

دو طرف سالن باغ است و گه‌گاه شاخه‌های قد کشیده خودشان را از پنجره‌های نیمه باز به داخل سالن رسانده‌اند، باد حسابی بازی‌اش گرفته است و شاخه‌ها را نوازش می‌کند. آفتاب با همه وجود خود را از بین شاخه‌ها عبور داده است و طنازی می‌کند. نور روی فرش‌های قرمز از خود رد طلایی به جا گذاشته و با سایه تکان خوردن شاخه‌های جوان‌تر، ترکیب دلچسبی ایجاد شده است. اینجا موزه شخصی حسن باقریان از یادگاری‌های شهدای محمودآباد است. متولد سال ۱۳۳۶ و بازنشسته جهادسازندگی است.

یک قدم برای رضای خدا و بی‌توقع از بنده‌های خدا
بعد از یک معرفی کوتاه و با اصرار زیاد ما از روزهایی که در جنگ حضور داشته است، می‌گوید: ازدواجم با تاریخ انقلاب یکی است. با دخترعمه‌ام ازدواج کرده‌ام. چهار فرزند دارم، یک دختر و سه پسر. هفت نوه دارم. یکی از پسرهایم عقب‌ماندگی ذهنی دارد و صاحب سه فرزند است که پیش ما زندگی می‌کنند. چند سالی در جبهه بودم. سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر و بعد از آن در چندین عملیات دیگر شرکت کردم. در عملیاتی از ناحیه سر مجروح شدم و موج انفجار من را گرفت که در حال حاضر به خاطر آن موضوع دارو مصرف می‌کنم. هیچ موقع توقعی از بنیاد شهید نداشتم، چراکه هرکسی قدمی برای رضای خدا برداشت نباید از بنده خدا توقعی داشته باشد. بعد از تمام شدن جنگ ۳۰ سال در جهادسازندگی خدمت کردم و سال ۱۳۸۸ هم بازنشسته شدم.

سر اصل موضوع می‌رود و از بهانه‌ای که ما را به بهشت کوچک او رسانده است، صحبت می‌کند: زمینی که می‌بینید به نام بوستان امام و شهدا است که ارثیه پدری ما بوده و هست. پنج برادر هستیم که به هر کدام از ما یک جریب زمین رسید. دو نفر از برادرانم سمت راست و دو برادر دیگرم سمت چپ اینجا زمین دارند. من نه فرزند شهید هستم و نه پدر شهید و نه خانواده شهید، اما آنچه که مهم است این است که تک‌تک این شهدا در قلب ما جای دارند چون شهدا از هستی خودشان که جانشان است گذشتند تا هستی ما و دین ما، ماندگار بماند. به امید آن که خدا حق آن‌ها را بر ما حلال کند.

تولد میراثی ماندگار در سال ۸۸
آفتاب همچنان گیسوان طلایی‌اش را روی فرش قرمز پهن کرده و باد کمی دست از بازیگوشی برداشته است. سماور بزرگی کنار دیوار انگار به جوش آمده است و کمی هم سروصدا به پا می‌کند، در همین حال و احوال هستیم که حسن باقریان چنین ادامه می‌دهد: اینجا اتاقی دارد به نام بیت‌الشهدا که علت نام‌گذاری آن صدایی در وجودم بود که از من خواست اینجا را به نام امام و شهدا نام‌گذاری کنم. سال ۱۳۸۸ بود که بنای اینجا گذاشته شد و سال ۱۳۸۹ همزمان با تولد آقا امام رضا (ع) افتتاح شد.

او از دو شهید غواص دست بسته گمنام در سال ۱۳۹۴ که به بوستان شهدا آورده‌اند، یاد می‌کند و می‌گوید: فرزند شهید مادری به نام شهید حسین زارع از عاشق‌آباد را اشتباهی به مشهد برده بودند. در مراسم وداع با شهدا، پیکر آن دو شهید گمنام غواص را به این مادر دادند که با آن دو شهید وداع کند. مادر استخوان‌ها را به سینه چسبانده بود و مثل مادر خودشان برای آن‌ها مادری می‌کرد.

مقالات دیگر: قالیشویی در حکیمیه

سردی دلچسب هوای پاییز از پنجره‌های نیمه‌باز در سالن رخنه می‌کند. خورشید هم کم‌رمق شده است. باقریان از حضور صلواتی دانش‌آموزان مقاطع دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشجویان دانشگاه‌های استان و کل کشور و خانواده‌ها و گروه‌ها و تشکل‌ها و هیئت‌های مذهبی در این فضا می‌گوید: اینجا هم طبیعت خدا است و هم فضای آرامی دارد. شهدا واسطه شدند و خیلی‌ها حاجت گرفتند. ترویج فرهنگ شهادت با یاد شهدا از جمله اهدافی است که سعی می‌شود در برگزاری برنامه‌های اینجا محقق شود. اینجا برای برگزاری برنامه‌های فرهنگی چند بخش دارد، بیت‌الشهدا یکی از بخش‌های این مجموعه است که حدود ۵۰ متر مربع فضا دارد. راهرو حدود ۵۰ متر طول و چهار متر عرض و سه متر ارتفاع دارد و موزه شهدا هم که در طبقه بالا قرار دارد.

او درباره مراحل جمع‌آوری وسایل شهدا چنین می‌گوید: حدود ۱.۵ سال طول کشید تا به خانواده‌ها سر زدیم و گاهی با یک بار مراجعه، گاهی چند بار و حتی توسل به خود شهدا توانستیم از ۳۱ شهید روستای محمودآباد لباس، چکمه، شانه، آینه، ساعت، تسبیح، جانماز، عطر، ناخن‌گیر، چراغ قوه، رادیو و قاشق غذاخوری جمع‌آوری کنیم که همه غرفه‌بندی شده است.

موزه‌ای با یادگاری‌های ۳۱ شهید محمودآباد
«از پله‌هایی که با فرش پوشیده شده است، به موزه می‌رسیم، صدای مداح لابه‌لای سینه‌زنی‌های متوالی فضا را پر کرده است. تابوت خالی یکی از شهدای مدافع حرم در وسط موزه، پر است از دل‌نوشته‌های تک‌خطی و چندخطی.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، محل تهیه گزارش روی نقشه، بوستان شهدای محمودآباد را نشان می‌دهد و در چند کلمه اصفهان، صنعتی، بین حسین محمودآبادی و ولی‌عصر، خلاصه می‌شود. وعده ما محمودآباد است و قرار ما فرعی بعد از تیر چراغ برقی است که روی آن عدد پنج را سه مرتبه و بزرگ به صورت عمودی نوشته‌اند.

جاده فرعی، خاکی است و باید کمی با احتیاط از آن عبور کرد. به دیوارهای کاه‌گلی منقش به تصویر شهدا که می‌رسیم، یعنی مقصد را درست آمده‌ایم. آقای باقریان به استقبال ما می‌آید. مردی با قد حدود ۱۷۰ سانتیمتر و پیراهن مشکی به تن و مویی یک دست سفید و ریشی سفید و سیاه که البته سفیدش حسابی غالب‌تر است. عزادار پسر ۱۷ ساله‌ای از اقوامشان است که چند روز پیش بر اثر تصادف به رحمت خدا رفته است، این‌ها را خودش می‌گوید. بعد از صحبت‌های مرسوم، به سالنی می‌رسیم که تقریباً طول زیادی دارد. هیچ جای دیوار خالی نیست، دو طرف آن از عکس‌های شهدا پر است، البته با چیدمان مخصوص. شهدای هسته‌ای کنار هم، گوشه‌ای شهدای مدافع حرم، جایی برای شهدای روحانی و دیگر شهدا.

مقالات دیگر: خریدار فرش دست دوم

دو طرف سالن باغ است و گه‌گاه شاخه‌های قد کشیده خودشان را از پنجره‌های نیمه باز به داخل سالن رسانده‌اند، باد حسابی بازی‌اش گرفته است و شاخه‌ها را نوازش می‌کند. آفتاب با همه وجود خود را از بین شاخه‌ها عبور داده است و طنازی می‌کند. نور روی فرش‌های قرمز از خود رد طلایی به جا گذاشته و با سایه تکان خوردن شاخه‌های جوان‌تر، ترکیب دلچسبی ایجاد شده است. اینجا موزه شخصی حسن باقریان از یادگاری‌های شهدای محمودآباد است. متولد سال ۱۳۳۶ و بازنشسته جهادسازندگی است.

یک قدم برای رضای خدا و بی‌توقع از بنده‌های خدا
بعد از یک معرفی کوتاه و با اصرار زیاد ما از روزهایی که در جنگ حضور داشته است، می‌گوید: ازدواجم با تاریخ انقلاب یکی است. با دخترعمه‌ام ازدواج کرده‌ام. چهار فرزند دارم، یک دختر و سه پسر. هفت نوه دارم. یکی از پسرهایم عقب‌ماندگی ذهنی دارد و صاحب سه فرزند است که پیش ما زندگی می‌کنند. چند سالی در جبهه بودم. سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر و بعد از آن در چندین عملیات دیگر شرکت کردم. در عملیاتی از ناحیه سر مجروح شدم و موج انفجار من را گرفت که در حال حاضر به خاطر آن موضوع دارو مصرف می‌کنم. هیچ موقع توقعی از بنیاد شهید نداشتم، چراکه هرکسی قدمی برای رضای خدا برداشت نباید از بنده خدا توقعی داشته باشد. بعد از تمام شدن جنگ ۳۰ سال در جهادسازندگی خدمت کردم و سال ۱۳۸۸ هم بازنشسته شدم.

سر اصل موضوع می‌رود و از بهانه‌ای که ما را به بهشت کوچک او رسانده است، صحبت می‌کند: زمینی که می‌بینید به نام بوستان امام و شهدا است که ارثیه پدری ما بوده و هست. پنج برادر هستیم که به هر کدام از ما یک جریب زمین رسید. دو نفر از برادرانم سمت راست و دو برادر دیگرم سمت چپ اینجا زمین دارند. من نه فرزند شهید هستم و نه پدر شهید و نه خانواده شهید، اما آنچه که مهم است این است که تک‌تک این شهدا در قلب ما جای دارند چون شهدا از هستی خودشان که جانشان است گذشتند تا هستی ما و دین ما، ماندگار بماند. به امید آن که خدا حق آن‌ها را بر ما حلال کند.

تولد میراثی ماندگار در سال ۸۸
آفتاب همچنان گیسوان طلایی‌اش را روی فرش قرمز پهن کرده و باد کمی دست از بازیگوشی برداشته است. سماور بزرگی کنار دیوار انگار به جوش آمده است و کمی هم سروصدا به پا می‌کند، در همین حال و احوال هستیم که حسن باقریان چنین ادامه می‌دهد: اینجا اتاقی دارد به نام بیت‌الشهدا که علت نام‌گذاری آن صدایی در وجودم بود که از من خواست اینجا را به نام امام و شهدا نام‌گذاری کنم. سال ۱۳۸۸ بود که بنای اینجا گذاشته شد و سال ۱۳۸۹ همزمان با تولد آقا امام رضا (ع) افتتاح شد.

او از دو شهید غواص دست بسته گمنام در سال ۱۳۹۴ که به بوستان شهدا آورده‌اند، یاد می‌کند و می‌گوید: فرزند شهید مادری به نام شهید حسین زارع از عاشق‌آباد را اشتباهی به مشهد برده بودند. در مراسم وداع با شهدا، پیکر آن دو شهید گمنام غواص را به این مادر دادند که با آن دو شهید وداع کند. مادر استخوان‌ها را به سینه چسبانده بود و مثل مادر خودشان برای آن‌ها مادری می‌کرد.

مقالات دیگر: قالیشویی در حکیمیه

سردی دلچسب هوای پاییز از پنجره‌های نیمه‌باز در سالن رخنه می‌کند. خورشید هم کم‌رمق شده است. باقریان از حضور صلواتی دانش‌آموزان مقاطع دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشجویان دانشگاه‌های استان و کل کشور و خانواده‌ها و گروه‌ها و تشکل‌ها و هیئت‌های مذهبی در این فضا می‌گوید: اینجا هم طبیعت خدا است و هم فضای آرامی دارد. شهدا واسطه شدند و خیلی‌ها حاجت گرفتند. ترویج فرهنگ شهادت با یاد شهدا از جمله اهدافی است که سعی می‌شود در برگزاری برنامه‌های اینجا محقق شود. اینجا برای برگزاری برنامه‌های فرهنگی چند بخش دارد، بیت‌الشهدا یکی از بخش‌های این مجموعه است که حدود ۵۰ متر مربع فضا دارد. راهرو حدود ۵۰ متر طول و چهار متر عرض و سه متر ارتفاع دارد و موزه شهدا هم که در طبقه بالا قرار دارد.

او درباره مراحل جمع‌آوری وسایل شهدا چنین می‌گوید: حدود ۱.۵ سال طول کشید تا به خانواده‌ها سر زدیم و گاهی با یک بار مراجعه، گاهی چند بار و حتی توسل به خود شهدا توانستیم از ۳۱ شهید روستای محمودآباد لباس، چکمه، شانه، آینه، ساعت، تسبیح، جانماز، عطر، ناخن‌گیر، چراغ قوه، رادیو و قاشق غذاخوری جمع‌آوری کنیم که همه غرفه‌بندی شده است.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
لینک دوستان
آمار سایت
  • کل مطالب : 660
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 31
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 67
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 363
  • بازدید ماه : 2817
  • بازدید سال : 4000
  • بازدید کلی : 30082
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی